۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

parsaslide67

حکایت: زرنگی روز نامه نگار جوان
تصادف شده بود و مردم در خیابان جمع شده بودند . یک روز نامهنگار جوان می خواست از صحنه تصادف عکس بگیرد ولی هر چه تلاش می کرد نمی توانست از میان جمعیت رد شود در این هنگام نقشه ای به ذهنش رسید و تصمیم گرفت آن را عملی کند . داد زد:
«لطفأ بگدارید رد شم . آقایون .اون که روی زمین افتاده با بامه . آقایون لطفأ اجازه بدید برم پیش بابام.»
مردم راه را برایش باز کردند. و او به طرف اتومبیلی که تصادف کرده بود رفت و الاغی را دید که در جلو ماشین روی زمین افتاده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر


درباره من

Bandarabbas, Hormozegan, Iran
علوم و روش آموزش آن به کودکان و نوجوانان و طراحی و تصویر سازی