۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

حکایت : به دنیا آمدند ، رنج کشیدن ،ازدنیا رفتند.
سلطانی که علاقه ی زیادی به آمو ختن علم داشت. همه ی دانشمندان کشورش را گرد آورد و از آن ها خواست تا تاریخ بشریت را برایش بنویسند. دانشمندان بلافاصله دست به کار شدند و سرانجام پس از ده سال با شش بار قاطر کتاب نزد سلطان آمدند .
سلطان گفت:«برای خواندن شش بار قاطر کتاب وقت کافی ندارم می خواهم کمی آن را خلاصه کنید.»
دانشمندان رفتند و بعد از پنج سال با دو بار قاطر کتاب بر گشتند . اما سلطان دیگر پیر شده بود و چشم هایش هم کمی ضعیف شده بود . پس به دانشمندان گفت:
«این را هم نمی توانم بخوانم بروید و آن را خلاصه تر کنید.»
دانشمندان رفتند و بعد از دو سال با یک بار قاطر کتاب آمدند. اما سلطان گفت :
«دیگر وقت زیادی ندارم . این ها را نمی رسم بخوانم .اما به تاریخ بشر خیلی علاقه مندم . لطفأ بروید و آن را هنوز هم خلاصه تر کنید .»
دانشمندان بعد از چند ماه با یک کتاب که آن را بر پشت الاغی گذاشته بودند ؛ نزد سلطان آمدند . در این هنگام سلطان در بستر مرگ بود و به آنکتاب هم نگاهی نیانداخت و گفت:
«خیلی زحمت کشیدید ،خیلی خسته شدید . ولی من طاقت خواندن یک جلد کتاب هم برایمباقی نمانده است. اما نمی خواهم پیش از دانستن تاریخ بشر بمیرم. بعد از این همه تحقیقی که انجام دادید ،ممکن است یکی از شما خلاصه تاریخ بشر را برایم بگوید.»
یکی از دانشمندان که از دیگران داناتر بود خم شد ، دهانش را به گوش سلطان نزدیک کرد و تاریخ بشر را برای سلطان چنین خلاصه کرد:
«به دنیا آمدند، رنج کشیدند ، و از دنیا رفتند»

photoparsa207










photoparsa206








photoparsa205








۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

parsaslide74


حکایت ماهیگیر عجیب:
روزی ماهیگیری قلاب و سبد ماهی اش را با خودش برداشت و رفت تا از رودخانه ماهی بگیرد.
در قسمتی از رودخانه که او به ماهیگیری مشغول شد،حتی خوش شانس ترین ماهیگیر ها هم
نتوانسته بودند یک ماهی صید کنند. مرد با گفتن«یا شانس» قلابش را در آب انداخت .بعد از
مدت کوتاهی ماهی بزرگی به قلابش افتاد، اما او ماهی را از قلاب جدا کرد و در حالی که
می گفت:«نشد.» ماهی را در آب انداخت .مدتی نگذشته بود که ماهی بزرگ تری گرفت اما دوباره
گفت:«نشد»و ماهی را در رودخانه رها کرد. در حالی که ما هیگیران دیگری که در اطرافش بودند
با تعجب به اونگاه می کردندو او را مسخره می کردند که چون او ماهی های بزرگ را نپسندیده
است.این ماهی کوچک را هم بر نمی دارد و فورأ آن را به آب می اندازد. اما او ماهی را از قلاب
جدا کرد و در حالی که می گفت:«به به» آن را در سبدش گذاشت. یکی از ما هیگیرانی که از کار
های آن ما هیگیر تعجب کرده بود، طاقت نیاورد و از او پرسید:«دوست من ماهی های بزرگی رو
که گرفته بودی ، دوباره به آب انداختی، اما این ماهی کو چولو رو با خوشحالی توی سبدت گذاشتی
، می تونم بپرسم دلیل این کارت چیه؟» ماهیگیر در حالی که لبخند می زد جواب داد«درسته،اون
ما هی ها خیلی بزرگ بودن ولی سبد من کوچیکه . من باید ماهی هایی صید کنم که اندازه سبدم
باشن و تو سبدم جا بگیرن» همانطور که پدرانمان گفته اند:«باید پا ها یمان را به اندازه گلیممان
دراز کنیم.» و سبد های خودمان را خوب بشناسیم. این سبد می تواند میزان در آمد مان باشد،
می تواند سطح آگاهی و دانشمان باشدو می تواند جسارت و شجا عتمان باشد . انسان هر چه
احساس کند به چیز هایی بیشتر ی نیاز دارد، بیشتر فقیر و محتاج است. بنابراین همیشه احساس
می کند که فردی ناقص است و هیچ چیزی خواسته اش را بر آورد ه نمی کند. پس باید به کم
قناعت کرد تا بتوان احساس خوش بختی کرد. هرچه انسان به چیز های کمتری نیاز داشته باشد ،
همان قدر ثرو تمندتر و خوش بخت تر است.

parsaanimation

پال در «رومن» پند می دهد:
«هر گز به این جهان خاکی دل نبندید با تازه کردن دلهای خود از جسم مادی بیرون آیید و به نیکیها
روی آورید،به آن چیز هایی که به قلوب روشن راه می یابند پناه آورید، به آنجا که کمال مطلق
است یعنی در گاه خداوند. »
یادی از عمر خیام نیشاپوری که روحش شاد و در زمینه فراروی به فراسوی جسم و عالم مادی یا تجر به روح گفته است:
«ای دل ز غبار جسم اگر پاک شوی
تو روح مجردی بر افلاک شوی »
«عرش است نشیمن تو شرمت باد!
کایی و مقیم خطه خاک شوی»

photoparsa204








photoparsa203











photoparsa202




photoparsa201











parsaslide73


Your pictures and fotos in a slideshow on MySpace, eBay, Facebook or your website!view all pictures of this slideshow



گل ها را می بیند؟
کور و کر و لال به دنیا آمد. با این حال در دنیای انسان ها محتاج نشد . علاوه بر این ،فلسفه دان

قابلی هم شد. از همان ابتدا نمی توانست ببیند ،نمی توانست حرف بزند، نمی توانست بشنود،اما

توانست بر همه ی این نقایص غلبه کند و یک روز چنین گفت:«گاهی با خودم می گویم چه خوب

بود اگر هر انسانی دو روز در سال از نعمت های بینایی و شنوایی اش محروم می شد. آن وقت

می توانست در تاریکی به ارزش بینایی و در سکوت به ارزش شنیدن و لذت بردن از صد اها

پی ببرد. اگر هلن کلر فقط برای چند روزی می توانست ببیند، اول از همه دلش می خواست

چه چیزهایی را ببیند ؟ او شاید می گفت:«روز اول دلم می خواست کسانی را ببینم که با کار ها و

کمک ها یشان به زندگی ام معنا دادند. من تنها با لمس کردن خطوط چهره ی آدم ها می توانم

احساس کنم. که آیا ناراحت هستند و یا خوشحال هستند. ولی آیا آن هایی که می توانند ببینند ، از

چشم هایشان خوب استفاده می کنند؟ آیا خوب به رنگ چشم ها و خطوط چهره کسانی که دوست

دارند، توجه می کنند؟ بلی ، روز اول دوستان نزدیکم را به خانه دعوت می کردم و مدتی طو لا نی

به چهره شان خیره می شدم. بعد دلم می خواست که نوزاد تازه به دنیا آمده ای را ببینم. فقط

می خواستم که از معصومیت آن نوزاد سهمی از زیبایی هم نصیب من شود. بعد می خواستم

کتاب ها را ببینم. از خدا می خواستم که آن شبغروب خورشید در خشان تر را ببینم . از خدا

می خواستم که آن شب غروب خورشید در خشان تر و با شکوه تر از هر زمان دیگری باشد .

چشم هایم را هیچ نمی بستم ، روز بعد طلوع خورشید را تماشا میکردم . بعد دلم می خواست که

آثار هنرمندان راببینم.»

اگر می توانید به مدت سه روز خود را در خانه حبس کنید و سعی کنید که در این مدت نه

چشم هایتان به کسی یا چیزی بیافتد و نه گوش هایتان صدایی را بشنود. بعد از سه روز ،بار دیگر

طوری به صدا ها گوش کنید که گویی قبلأ هیچ نمی توانسته اید ببینید. بعد از سه روز بار دیگر

طوری به صدا ها گوش کنید که گویی قبلا هیچ نمی توانسته اید بشنوید. شاید آن زمان متوجه

چیز هایی خارق العاده شوید،چیز هایی که همیشه می دیدید و می شنیدید ، اما زیبایی آنها را درک

نمی کردید.

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

parsaslide72


برخی از علائم و نشانه های برخورداری از صلح و صفای درون:
1-گرایش به تفکر و رفتار خود انگیخته و ابتکار آمیز به جای تفکر و رفتار بر اساس تر سها و تجر بیات گذشته
2-توانایی بدون خدشه در لذت جویی در هر لحظه از زندگی.
3-عدم تمایل به ارزشیابی دیگران و قضاوت در مورد آنان.
4-عدم تمایل به تعبیر و تفسیر رفتار دیگران.
5-عدم تمایل به جنگ و ستیز و کشمکش.
6-فراغت از نگرانی و تشویش خاطر.
7-احساس کلی سپاس و تقدیر و بر خورد تحسین آمیز با رویداد های زندگی.
8-احساس کلی سپاس و تقدیر و برخورد تحسین آمیز با رویدادهای زندگی.
9-احساس خشنودی در همبستگی با دیگران و طبیعت.
10-لبخند به زندگی و ارائه چهره متبسم به سوی جهان.
11-استعداد روز افزون در دریافت عشق و محبت از دیگران و تمایل بی چون و چرا برای گسترش آن.
صائب تبریزی در این مورد می گوید:
«باد ایامی که در تن جان ما منزل نداشت
مرغ مطلق عنان ما غم ساحل نداشت»
«خوش نشین باغ و بستان بود چون آزادگان
سر وما از تنگنای جسم پا در گل نداشت.»
تقدیم به کسانی که از صلح و صفای درونی بر خوردارند।-فرخنده پارسا


photoparsa200








photoparsa199








photoparsa198







photoparsa197






۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

parsaslide70


Your pictures and fotos in a slideshow on MySpace, eBay, Facebook or your website!view all pictures of this slideshow

مثل ها: جوانی
مثل آفریقایی:«با چوب هائی که در جوانی گرد آوری در پیری گرم خواهی شد. »
مثل آلمانی:«پیری بیمارستانی است که تمام امراض را درون خود جای میدهد.»
مثل روسی:«اگر مردی خیلیشکسته و پیر است تقصیر ارزشش میباشد.»
مثل اسپانیولی:«اگر میخواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر بشو.»
مثل ایتالیایی:«اگر جوانان دانش و پیران قوت داشتند همه چیز روبراه میشد.»
مثل فرانسوی :«با گذشت زمان مردمان حکیم نمی شوند ،تنها مردمان سالخورده از آنها پدید می آید. »

و اما جمله زیبا و پر معنا و مفید از پیامبر گرامی خدا حضرت محمد (ص) در باره جوانی :
«بهترین جوانان شما جوانی است که در جامه پیران باشد و بذترین پیران شما پیری است که در جامه جوانان در آید. »
از سولون فیلسوف آتن پرسیدند که راز نیرومندی و جوان ماندن تو چیست؟ جواب داد:
«راز جوانی من در این است که هر روز چیز تازهای یاد می گیرم.»
جوانی از دیدگاه نظامی شاعر ایرانی روحش شاد :
«جوانی گفت پیری را چه تدبیر
که یار من گریز و چون شوم پیر »
«جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو هم بگریزی از یار »
«خمیده پشت از آن دارند پیران جهاندیده
که اندر خاک می جویند ایام جوانی را»
خطاب به جوانان:
استعداد چیزی است که در جوانی پیدا می شود। اگر از استعداد خود درست استفاده کنی و در صدد تقویت آن باشی مثل بذری که کشاوز در زمین مزرعه خود می کارد و از آن مراقبت می کند تا محصول خوبی بدست آورد. پس بهترین کار برای یک جوان دانش اندوزی است .

parsaslide69


Your pictures and fotos in a slideshow on MySpace, eBay, Facebook or your website!view all pictures of this slideshow

ای انسان : بدبینی وترس از جمله ی چیز هایی است که مانع پیشرفت و موفقیت انسان می شود. از این رو گفته اند:
«بدترین تصمیم ها از بی تصمیمی بهتر است.»
صاحب الاغی می خواست با الاغ گرسنه اش شوخی کند . در یک طرف الاغ ، جوی را که خیلی دوست داشت ،گذاشت و در طرف دیگرش یونجه ای راکه خیلی دوستداشت ، گذاشت . الاغ مردد بود. که اول کدامش را بخورد .ابتدا به طرف جو رفت. اما در میانه ی راه پشیمان شد و به طرف یونجه رفت. بعد دوباره به طرف جو برگشت و چند بار همین کار را تکرار کرد و بالاخره ازگرسنگی و بی حالی روی زمین افتادو سقط شد.
ای انسان:
«حال و آینده ی هر انسانی را تصمیمهای درستی می سازد که در زندگی اش می گیرد. »

بايگانی وبلاگ

درباره من

Bandarabbas, Hormozegan, Iran
علوم و روش آموزش آن به کودکان و نوجوانان و طراحی و تصویر سازی