۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

parsaslide63


حکایت دو دوست:
دو دوست در حال گذشتن از میان جنگلی بودند یکی از آن دو تبری دسته نقره ای پیدا کرد و به دیگری گفت:«ببین چی پیدا کردم
دوستش گفت:«نگو پیدا کردم ،بگو پیدا کردیم.» اما او سرش را پایین انداخت و گفت:«نه من پیدایش کردم ،قسمت من بوده.»
مدتی بعد سر و کله ی عده ای غر و لند کنان داشتند دنبال چیزی می گشتند، پیدا شد. یکی از آنها که تبر را در دست یکی از این دو دوست دیده بود ، با انگشت او را به دیگران نشان داد و فر یاد زد:
«نشانت می دهیم . تبر ما را می دزدی؟» دوستی که تبر را پیدا کرده بود خطاب به دوستش گفت:
«ای وای ،بدبخت شدیم، توی درد سر افتادیم.»
دوستش به او گفت:«بگو ای وای بدبخت شدم . نگو توی در د سر افتادیم ،بگو توی درد سر افتادم . چون که تبر را تو پیدا کردی نه من.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر


بايگانی وبلاگ

درباره من

Bandarabbas, Hormozegan, Iran
علوم و روش آموزش آن به کودکان و نوجوانان و طراحی و تصویر سازی