حضرت مولانا در کتاب مثنوی حکایتی می آورد:
«روزی شکارچی در حالی که از میان جنگلی می گذشت، مردی را دید که در زیر درختی دراز کشیده بود شکارچی در حالی که اسبش را به طرف آن مرد می راند ماری را دید که بی سر و صدا از دهان باز مرد به داخل شکمش خزید، بلافاصله کنار او رفت و با تاز یانه اش او را تهدید کرد و گفت «های ،همشهری! فورأ بلند شو و بدو مرد که نمی دانست چه اتفاقی افتاده ، گفت:«ای مرد تو که هستی ؟ چرا باید بدوم؟ » وقتی که آن مرد از دویدن سر پیچی می کرد ، شکارچی فریاد زد :« سئوال نکن، فقط بدو» و با شلاقش او را تهدید می کرد مرد درحالی که می دوید ، او را نفرین می کرد و به او ناسزا می گفت بعد از مدتی به زیر درخت سیبی رسیدند. شکارچی سیب های گندیده زیر در خت رانشان داد و به آن مرد گفت:«زود باش بخور .»مرد هم از سر ناچاری از آن سیب های گند یده مقداری خورد. شکار چی او را وادار کرد تا دو باره بدود. پس از مدتی مرد دچار تهوع شد و شروع به استفراغ کرد. ماری هم که در شکمش بود به همراه استفراغ از دهانش بیرون افتاد. شخص که حالا متوجه ی قضیه شده بود،با تعجب از شکار چی پرسید:« از چیز های که گفتم معذرت می خواهم فکر می کردم که قصدت اذیت کردنمن است. اما چرا همان ابتدا به من نگفتی که چه اتفاقی افتاده است؟»شکار چی جواب داد:«اگر به تو گفته بودم که در شکمت مار است ،آیا با ماری که در شکمت بود می توانستی بدوی؟»
ای انسان گوش کن:«چه قدر در مورد انسان ها دچار اشتباه می شویم! چه قدر در مورد همدیگر خود خواهانه فکر می کنیم و نسبت به همدیگر بد گمان هستیم و آخرش هم از این کار ها یمان پشیمان می شویم!»
ای انسان توجه کن:«بعضی چیز ها که در ظاهر امر ممکن است به ضرر ما باشد، در واقع به نفع مان است.»
ای انسان در دفترخاطرات خود یا در قلبت بنویس:«شکر شیرین است اما دندان هایمان را خراب می کند . دارو تلخ است اما بیمار یمان را شفا می دهد.»
ای جوان:«نصیحت های پدر و مادر در ظا هر تلخ و ناراحت کننده هستند ، سختگیری های معلم ها در ظاهر ناراحت کننده و ناگوار هستند اما بعد می فهمیم که آن سختگیری ها برای ما لازم بوده است. اما در بسیاری از موارد دیگر کار از کار گذشته است. »
ای انسان: «تغییر دادن هر گونه وضعیت بد و ناگوار به خوب عجله کن.»
تقدیم- به انسان ها اشرف مخلو قات- فر خنده پارسا
«روزی شکارچی در حالی که از میان جنگلی می گذشت، مردی را دید که در زیر درختی دراز کشیده بود شکارچی در حالی که اسبش را به طرف آن مرد می راند ماری را دید که بی سر و صدا از دهان باز مرد به داخل شکمش خزید، بلافاصله کنار او رفت و با تاز یانه اش او را تهدید کرد و گفت «های ،همشهری! فورأ بلند شو و بدو مرد که نمی دانست چه اتفاقی افتاده ، گفت:«ای مرد تو که هستی ؟ چرا باید بدوم؟ » وقتی که آن مرد از دویدن سر پیچی می کرد ، شکارچی فریاد زد :« سئوال نکن، فقط بدو» و با شلاقش او را تهدید می کرد مرد درحالی که می دوید ، او را نفرین می کرد و به او ناسزا می گفت بعد از مدتی به زیر درخت سیبی رسیدند. شکارچی سیب های گندیده زیر در خت رانشان داد و به آن مرد گفت:«زود باش بخور .»مرد هم از سر ناچاری از آن سیب های گند یده مقداری خورد. شکار چی او را وادار کرد تا دو باره بدود. پس از مدتی مرد دچار تهوع شد و شروع به استفراغ کرد. ماری هم که در شکمش بود به همراه استفراغ از دهانش بیرون افتاد. شخص که حالا متوجه ی قضیه شده بود،با تعجب از شکار چی پرسید:« از چیز های که گفتم معذرت می خواهم فکر می کردم که قصدت اذیت کردنمن است. اما چرا همان ابتدا به من نگفتی که چه اتفاقی افتاده است؟»شکار چی جواب داد:«اگر به تو گفته بودم که در شکمت مار است ،آیا با ماری که در شکمت بود می توانستی بدوی؟»
ای انسان گوش کن:«چه قدر در مورد انسان ها دچار اشتباه می شویم! چه قدر در مورد همدیگر خود خواهانه فکر می کنیم و نسبت به همدیگر بد گمان هستیم و آخرش هم از این کار ها یمان پشیمان می شویم!»
ای انسان توجه کن:«بعضی چیز ها که در ظاهر امر ممکن است به ضرر ما باشد، در واقع به نفع مان است.»
ای انسان در دفترخاطرات خود یا در قلبت بنویس:«شکر شیرین است اما دندان هایمان را خراب می کند . دارو تلخ است اما بیمار یمان را شفا می دهد.»
ای جوان:«نصیحت های پدر و مادر در ظا هر تلخ و ناراحت کننده هستند ، سختگیری های معلم ها در ظاهر ناراحت کننده و ناگوار هستند اما بعد می فهمیم که آن سختگیری ها برای ما لازم بوده است. اما در بسیاری از موارد دیگر کار از کار گذشته است. »
ای انسان: «تغییر دادن هر گونه وضعیت بد و ناگوار به خوب عجله کن.»
تقدیم- به انسان ها اشرف مخلو قات- فر خنده پارسا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر