۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

parsaslide71


حکایت غرور و گردنکشی
دیوژن که به خاطر روش خاص زندگی اش همه ی مردم شهر او را می شناختند. یک روز در حالی
که داشت از روی پل باریکی می گذشت باشخص ثروتمندی مواجه شد که غیر از ثروتش امتیاز
دیگری نسبت به دیگران نداشت. یکی از آن دو باید کنار می رفت تا دیگری بتواند رد شود .مرد
ثروتمند گفت:«من کنار نمی روم تا یک ولگرد ردشود.» دیوژن خود را کنار کشید و گفت:«اما من
این کار را می کنم।»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر


درباره من

Bandarabbas, Hormozegan, Iran
علوم و روش آموزش آن به کودکان و نوجوانان و طراحی و تصویر سازی